روزانه های ما+خداحافظی با مهد
دختر قشنگم بعد از دو ماه دیگه مهد نمیره یعنی خودم زیاد دوست ندارم و دل ندارم اینقدر ازم دور باشه البته مهد رفتن باعث شد خیلی بهتر ارتباط برقرار کنه و ااز تاثیراتش اینه که این روزها دوست داره هرکسی رو دید باهاش دوست بشه و زیر چشمی بهم نگاه کنه و بگه این دوست منه! البته یه روز مامان جون تو پارک یه پسر کوچولوی خوشگل رو بهش نشون دادو گفت بیا آنیسا اینم دوستت باهم بازی کنید برگشته گفته نه من با پسرا دوست نمیشم و طفلکی پسرک هر کاری برای جلب توجه اش کرد دختری ما کوتاه نیومد !؟
به جای مهد اسمش رو تو دوتا کلاس نوشتم باله و زبان .کلاس باله چند جلسه میشه که شروع شده فوق العاده خوب هست هم مربیش هم محیطش که بسیار شاده دوست دارم تا آخر ادامه بده و به نظر مربی تو این سن خیلی خوبه که یاد بگیره و بدنش آماده بشه خودشم خیلی این کلاس رو دوست داره اولش ورزش میکنن بعد آموزش رقص باله بعد هم رقص با موزیک کودکانه و آخر هم رقص هیپ هاپ که بخش شاد و پر هیجانش هست و کلاس زبان هم که بیشتر با شعر و بازی هست زیاد حالت درس نداره و فعلا قرار شده دو جلسه اول رو آزمایشی بریم و اگه من و دختری پسندیدیم عضو بشیم که البته هنوز کلاس تشکیل نشده
شب تولد دختر ی هم مهمون خونه مادر بزرگم بودیم یه کیک کوچیک خریدیم و دور هم یه جشن کوچولوی دیگه هم گرفتیم منم برای اینکه دوباره دختری رو خوشحال کنم از فروشگاه گلدونه براش یه میکروفون خریدم که خیلی دوسش داره و حسابی باهاش سرگرمه و یه بسته گل رس مخصوص بازی کودکان هم خریدم کلی باهاش کثیف کاری میکنه و لذت میبره (کادوی اصلی تولد 3 سالگیشم یه دست بند طلا با دونه های ریز انار هست که زیاد دستش نمیزارم وبراش کنار گذاشتم)
روزهای خوب من و دختری
اینجا هم برای اولین بار واسش سشوار کشیدم