38 ماهگی
عزیزترینم این روزها سخت منو درگیر خودش کرده میخواد مستقل باشه و دیگه اون دختر حرف گوش کنه دو سه ماهه پیش نیست!بهونه گیریاش زیاد شده و گاهی واقعا آدم رو از پا درمیاره و من میمونم در مقابلش چه رفتاری کنم!اینقدر در این زمینه مطلب و مقاله خوندم که دیگه خودم یه پا مشاورم!اما بازم با یه مشاور مشورت کردم که مبادا راهی رو اشتباه برم...
نظر ها بر این بود که یه دوره کوتاهی بچه ها اینطوری میشن و اینکه دختری ما بهونه گیریاش از رو تنهاییه یعنی دور و برش هم سن و سال خودش نیست تا انرژیش تخلیه بشه و این نظر مشاور تا حدود زیادی هم درست بود چون این روزها دختری عاشق دوست پیدا کردنه و خیلی خوب با بچه ها ارتباط برقرار میکنه و فقط در کنار هم سناش هست که بی نهایت خوشحاله
خلاصه صحبت با مشاور حسابی دلم رو قرص کرد و باعث شد یه برنامه جدید برای خودمون بچینم
از طرفی مدتی هم بود که آنیسا توجه اش به اعضای بدن جمع شده و مدام سوال میکنه این چیه؟توش چیه؟چه کار میکنه؟یعنی اینقدر ریز میشه تو این مسائل که خودم هم گاهی کم میارم و نمیتونم جواب درست بدم!واسه همینم دارم چند تا کتاب میخونم تا از پس سوالاتش بر بیام با توجه به همه اینا تصمیم گرفتیم اسم دختری رو تو کلاس خلاقیت بنویسیم تا در کنار هم سناش بتونه چیزای خوب هم یاد بگیره مخصوصا که تشریح بدن حیوانات هم تو آموزش ها هست و فکر میکنم خیلی لذت ببره دخترکم
از کارهای دیگه که این روزا داریم درست کردن جدول کارهای نیک هست و آنیسا خانم به ازای هر کار مثبت و رفتار خوب یه برچسب هدیه میگیره و وقتی یه ردیف از جدول با برچسب پر شد به جاییزه مورد علاقه اش میرسه !اولین ردیف این جدول همزمان با روز دختر پر شد و دختری با انتخاب خودش یه ماشین کنترلی هدیه گرفت و من هم چند تا کتاب خوب به مناسبت روز دختر بهش هدیه دادم که خیلی خوشحال شد و حس میکم این جدول تا حد زیادی تونسته موثر باشه
هفته گذشته چند روزی رو تهران بودیم و یه روز هم با آوین اینا رفتیم پارک آب و آتش که فکر میکردم دختر خوشش میاد اما اصلا زیر فواره ها نرفت و همه خوشحالیش بودن در کنار آوین بود
یه شب هم رفتیم سرزمین عجایب
اینجا خودش تنهایی سوار این چرخ و فلک شد !من که داشتم از ترس سکته میکردم
اول ماه هم تولد مامان جون عزیز بودو یه جشن کوچیک باهم گرفتیم
قلب کوچولوی من من همیشه به داشتن تو میبالم