آنا یعنی ....
تو این روزای پاییزی آنیسا هر روز مامان رو مجبور میکنه که بِبَرَتش دَدَ !مامان هم با وجود این که امتحانات ترم دانشگاه شروع شده و هنوز یک سوم کتاب ها رو نخونده تسلیم این دختر شیطون میشه و با خودش میگه حق با بچمه گناه داره!خلاصه که آنیسا اصلا فرصت نمیده لباسام رو بپوشم و باید بدو بدو حاضرشم و یه دور کوچولو اطراف خونه بزنیم و... مسیر پارک رو که کاملا بلده و اگر بریم اون سمت خیابون سری میگه تاتا و خودش رو به پارک و وسایل بازی میرسونه بعضی روزها هم میریم بوستان یا جاهایی که خانه بازی سرپوشیده دارند و دخترک حسابی بازی میکنه و موقع برگشت بابا میاد دنبالمون
واسش حلقه های هوش خریدیم خیلی جالبه 12 تا حلقه رو تقریبا بدون اشتباه از بزرگ به کوچیک میچینه و اگه ببینه یکی رو اشتباه گذاشت درش میاره و دوباره درست میکنه!
حس مالکیتش زیاده و میدونه چه چیزهایی متعلق به خودش و خانوادش هست !دست دوست بابا یه ساعت مشابه ساعت باباش میبینه و مدام ساعت رو نشون میده ومیگه :بابایه(مال بابامه)
چند روزی هست که دارم اسمش رو یادش میدم وقتی میپرسیم آنیسا اسمت چیه : میگه:آنا