روزانه های اردیبهشتی
آنیسای عزیز ما 8 اردیبهشت 34 ماهه شدو دیگه چیزی نمونده تا تولد 3 سالگی عشقم همیشه تو ذهنم کلی برنامه ها داشتم که از 3 سالگی شروع میشد و دیگه باید کم کم و استارت بزنم و شروع کنم جوری که هم از بچگیش لذت ببره و زیاد تحت فشار قرار نگیره و هم بتونه مهارت هایی رو که نیازه کسب کنه و فعلا با مهد شروع کردیم روزهای اول خیلی خیلی راضی بود و خودش به من میگفت برو چیزی که اصلا انتظارش رو نداشتم چون شدیدا به من وابسته هست حتی فکر نمیکردم که اگه دستشویی داشته باشه بگه که در کمال ناباوری متوجه شدم که زیادی دست کم گرفته بودم خانم کوچولو رو حتی وقتی وارد کلاس شد هم سریع اسم و فامیل خودش رو گفت و خودش و معرفی کرد !اما بعد از یه هفته موقع رفتن مهد بهونه در میاره و زیاد تمایلی به رفتن نداره!یکی دو باری پشیمون شدم!اما باز که فکر هامو کردم میدیم که به نفعش هست که بره و گاهی خیلی زود میرم دنبالش و فقط میخوام یاد بگیره ارتباط برقرار کنه و مستقل باشه و بتونه از خودش دفاع کنه و زیاد بچه مامانی نشه!از روز اول مهد هم ما فقط اسم آراد جون رو شنیدیم و متوجه شدیم که دختری فقط تو ذهنش ارتباط عاطفی با آراد جون داره و تو کلاس خیلی هم باهم هم بازی نیستن!یه روز هم که رفتم مهد دنبالش تو ماشین میگه مامان خسته شدم!میپرسم چرا؟میگه اینگدرقصیدم کمرم کرتیده (ترکیده)شد!
از وقتی هم که بابا علیرضا ماشین رو در اختیار ما گذاشته حسابی در گردش هستیم و وقتی میرسیم خونه فقط میخواییم بخوابیم
ممنون بابای مهربون که همیشه به آسایش ما فکر میکنی
اینجا به آنیسا اجازه نمیدادن که سوار ماشین بشه و فکر میکردن نمیتونه اما با چیزی که ما ازش سراغ داشتیم فکر میکردیم میتونه و بهتره امتحان کنه و دختری هم تا نشست گفت پس دنده اش کو!؟
پی نوشت:کلاس دختری رو عوض کردیم و گذاشتیم یه کلاس بالاتر که خیلی خیلی بهتر شد چون کلاس قبلی اکثرا نی نی بودن و انیسا حوصله اش سر میرفت اما تواین کلاس با اینکه بچه های 4 یا5 سال هستند حسابی داره بهش خوش میگذره