عشق کوچولوی مامان
دخترم الان فرنی با حریره بادم، سرلاک و سوپ می خوری. تا حالا صندلی غذات به شکل تاب بود. از شش ماهگی از تاب به صندلی غذا تغییرش دادیم (صندلی غذات دو حالته هست - تاب - صندلی غذا) . وقتی برای اولین بار گذاشتیمت توش کلی ذوق کردی و هی "هو هو" می گفتی و این طرف اون طرف رو نگاه می کردی.
چند روز پیش رفتیم مرکز خرید و برای دخترم یک سری اسباب بازی های هوشی خریدیم. وقتی اومدیم خونه و اسباب بازی ها رو بهت نشون دادیم شوقت برای گرفتنشون آنقدر زیاد بود که نمدونستی کدوم رو برداری، ولی مامانی، از همه بیشتر عروسکهای انگشتی رو دوست داری. وقتی بابایی با عروسکهای انگشتی باهات بازی می کرد، شما از خنده ریسه می رفتی و تند تند عروسکها رو از دست بابایی می کشیدی.
موقعی که حموم هستی و دوش باز هست دوست داری آبهایی که می ریزه پایین رو با دستات بگیری، ولی آبها از بین مشتت پایین میریزه و تو کلی ذوق می کنی.
اینجا هم بعد از حموم هست. از بس تو حموم بازی کردی اینجا از خستگی خواب رفتی.
اینم از کارهایی هست که از اواخر پنج ماهگی یاد گرفتی، پاهات رو میاری بالا و با دو تا دستات اونا رو میگری و به جای دست دسی، پا پایی میکنی (ترجمه: پاهات رو به هم می کوبی)