فرشته کوچولوی ما
عشق کوچولوی من، این روزها می تونی لبه تختت رو بگیری و به حالت نیمه ایستاده وایسی و از بالای تخت پایین رو نگاه کنی
چند روزی هست که گوشات رو کشف کردی و هی بهشون دست می زنی و بعد متوجه گوشواره هات می شی و باهاشون بازی می کنی
روزها هم وقتی محبتت گل می کنه، صورتت رو محکم می چسبونی به صورت مامانی، نمیدونم شاید بخوای مامانت رو بوس بدی
چند روز پیش وقتی بابا از سر کار اومد، هی خودت رو براش لوس می کردی و سرتو میذاشتی رو سینش و بعد چند دقیقه دوباره بابا رو نگاه می کردی و باز سرت رو میذاشتی رو سینش و بغلش می کردی. الهی مامان قربون دل مهربونت بشه.
دیروز صبح آقاجون اومده بود دیدنت. با این که یک ماهی میشه ندیدیش ولی اصلا غریبی نکردی و طوری واسش خندیدی که انگار میشناختیش. آقا جون هم برات چند دست لباس آورده بود که دو تاش کار دست مامان جون بود و من هم خیلی از طرحشون خوشم اومد. مامان جون دستت درد نکنه
چند روز پیش وقتی سوار بر روروئک داشتی به همه جا سرک میکشیدی متوجه شدم که میری و مرواریدهای رومیزی رو می کنی. خدا رحم کرد که تو دهنت نذاشتی.
هر موقع این لباس رو می پوشی مامان فکر می کنه که یک پسر کوچولو داره.