آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

تولد مامان سارا

   با سلام و عرض ادب و احترام به همسر مهربان  و مادر فداکار سالروز آفرینش شما بروی این کره خاکی را به شما و خانواده محترمتان (خودم و آنیسا) تبریک گفته   و از درگاه خداوند منان سعادتمندی و عمر باعزت را برای شما و مخصوصا همسر عزیزتان آرزو داریم. همچنین به خاطر تمام فداکاریها و زحماتی که هم برای همسر بسیار خوبتان  و هم برای دخمل بابا در طول این سال متحمل شده اید از شما کمال تشکر بعمل آمده و یه بوسه خوشکل بروی گونه حضرتعالی نثار می کنیم.   تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد ، آن را به تو تقدیم میکنم تولدت مبارک      از روزی که صدایت در وجودم طنین اندا...
3 اسفند 1392

دختر کو ندارد نشان از پدر

  مامان روزها جات رو جلوی تلویزیون توی حال می ذاره تا تو "انیشتین کوچولو" نگاه کنی و به بازیهای مورد علاقت بپردازی (خوردن هر چی پیشت هست) و مامان به کاراش تو آشپز خونه برسه.   داری تلاش می کنی تا خرست رو بگیری   این روزها سعی داری چهار دست و پا بری و خیلی هم تلاش می کنی، اکثر مواقع هم با صورت نقش زمین میشی اگر ما به افتادنت واکنش نشون بدیم جیغت میره هوا ولی اگه به روی خودمون نیاریم باز هم به تلاشت ادامه میدی   از پنج ماه و بیست روزگی خودت بدون کمک می تونی بشینی   اگه دستات رو بگیریم، شما هم گامهای کوچولو بر می داری و راه میای. گاهی اوقات هم قدمهای ضربدری بر میداری مثل مدلها ...
2 بهمن 1390

این روزهای ما

از یک ماه و سه هفتگی شروع کردی به خندیدن، در آوردن صداهای موزون و جیغ زدن. توجهت به محیط بیشتر شده بود.     دو ماه یک هفته شدی عزیزم. رفته بودیم پاساژ، نقل پاساژ شده بودی وقتی برگشتیم خواب بودی گذاشتیمت توی تابت     فردا صبح شده، مامان می خواد ببره تورو حموم. چند روزی که فهمیدی دست داری!!! و همش میزاریشون تو دهنت. خیلی دستات رو دوست داری ولی نه بیشتر از شیر!!! شیر یه چیز دیگست برات، باهاش میری هپروت.      تازه از حموم در اومدی و مامان لباس تنت کرده      اینجا هم در حال دلبری از مامان هستی با اون موهای فشنت     اینجا هم مامان حس عکاسیش گل کرده و ازت...
2 مهر 1390

دو ماهگیت مبارک عسلم

شکار لحظه ها می گن یعنی این! فدای لبخندت بشم!  دخملم خوابش برده!  اصلا دوست نداری روت چیزی بندازیم. تا یه ملافه میندازیم روت با پات اونو کنار می زنی.  مامان پستونک تپونت کرده بود. پستونک دوست نداری، تا می ذاریم دهنت پرتابش می کنی بیرون. اینجا پستونک رو مولتی ویتامین  زدیم تا خوردی!!!   خستگی اینجوری در می کنن، دخملم داره از خواب بیدار می شه!    پروسه بیدار شدنت یه پنج دقیقه ای طول می کشه، فدای انگشتای پات!   عکس اولین مسافرت دخمل بابا در شمال، باغ مرکبات!   آخر سر هم بغل مامان خوابت برد.   ...
13 شهريور 1390