آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

سفرنامه ترکیه(کوش آداسی)

  جمعه ساعت 1 حرکت کردیم به سمت فرودگاه پروازمون ساعت 5 صبح با تر کیش بود که یه ساعت و نیم تاخیر داشت ما هم که شب قبل هم نخوابیده بودیم و خیلی خسته بودیم این بود که کل مدت پرواز رو که 3 ساعت بود خواب بودیم و واقعا رفع خستگی شد این 3 ساعت هواپیما تو فرودگاه ازمیر نشست و تور لیدر هتل خانم منا اومد دنبالمون و از اونجا با اتوبوس حدود 45 دقیقه طول کشید تا به کوش آداسی رسیدیم پاین بی هتل 5 ستاره بزرگ و ساحلی بود با ویو بسیار زیبا که حدود 11 تا استخر داشت و آکوا پارک و دیسکو ویک رستوران اصلی(رستوران تراس)خیلی بزرگ و چندین رستوران دیگه ....برنامه های شبانه اش هم خیلی خوب بود و کلا از هتلمون راضی بودیم حدود ساعت نه و نیم رسیدیم و ck...
27 مرداد 1393
6848 22 42 ادامه مطلب

من و بابایی مهربونم

باز هم تعطیلات شد و دختری و باباییش هوس آب تنی کردند!اینبار رفتیم ویلای دایی جان و حسابی بازی کردند پدر و دختری       آنیسا داشت میکوبید رو سر این قورباغه بد بخت که فرار کرد (عکس جالبی شد )                         ...
29 تير 1393
1684 18 26 ادامه مطلب

روزانه های ما+خداحافظی با مهد

دختر قشنگم بعد از دو ماه دیگه مهد نمیره یعنی خودم زیاد دوست ندارم و دل ندارم اینقدر ازم دور باشه البته مهد رفتن باعث شد خیلی بهتر ارتباط برقرار کنه و ااز تاثیراتش اینه که این روزها دوست داره هرکسی رو دید باهاش دوست بشه و زیر چشمی بهم نگاه کنه و بگه این دوست منه!  البته یه روز مامان جون تو پارک یه پسر کوچولوی خوشگل رو بهش نشون دادو گفت بیا آنیسا اینم دوستت باهم بازی کنید برگشته گفته نه من با پسرا دوست نمیشم و طفلکی پسرک هر کاری برای جلب توجه اش کرد دختری ما کوتاه نیومد  !؟ به جای مهد اسمش رو تو دوتا کلاس نوشتم باله و زبان .کلاس باله چند جلسه میشه که شروع شده فوق العاده خوب هست هم مربیش هم محیطش که بسیار شاده دوست دارم تا آخر ادا...
23 تير 1393
1526 14 17 ادامه مطلب

تولد زنبور کوچولومون تو مهد کودک

تولد دختریم با تم زنبوری تو مهد در کنار دوستاش (البته اون روز بچه های کلاسشون کم بودند و با سال بالایی ها قاطی شدیم  خیلی هم خوش گذشت)                                 یه وقت فکر نکنید این ژستا رو من یادش دادما!خودمم زیاد اهل عکس گرفتن نیستم به کی رفته خدا میدونه  عشقه عشششششششششششششق ...
8 تير 1393
1392 20 32 ادامه مطلب

فرشته خونه ی ما 3 ساله شد

فرشته کوچولوی خونه ی ما 3 سال از زمینی شدنت گذشت ...و تو زیباترین لحظات زندگیمون رو رقم زدی و از عشق نابت سرمستمون کردی..سه ساله که با عطر تنت و لطافت دستهای کوچکت زندگی میکنم ...دختر آسمانی من جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیداری منی...ملودی قشنگ زندگیم ...دختر شیرینم ...تولدت مبارک ...
8 تير 1393

35 ماهگی

این ماه خیلی سرمون شلوغ بود 5 خرداد بود که مامان جون و آقا جون و مادر بزرگم عازم مکه شدند گناهی همسری که خیلی تلاش کرد خودشو برای خداحافظی برسونه درست ده دقیقه بعد از حرکت مامان اینا رسید !وقتی اتوبوس مامان اینا داشت راهی فرودگاه میشد آنیسا از پایین برای مامان دست تکون میدادو میگفت مواظب خودت باش یه وقت نیفتی!بهتون خوش بگذره... دوری از مامان خیلی سخت بود اما مراسم ولیمه و چیدن سفره برای مامان ....تا حدی ما رو سرگرم کرد که زیاد متوجه گذر زمان نشیم .دلم میخواست همه چیز بهترین باشه و خدارو شکر همینطور هم شد  و همه راضی بودند یه سفره ترمه بزرگ و پر بار برای مامان اینا چیدیم یکی هم خونه مامان بزرگ گذاشتیم جمعه حوالی ظهر بود که مامان اینا ...
22 خرداد 1393