مسابقه!!!
بارداری من خیلی اتفاقی بود و من از همون روز اول که تنهایی و بدون اطلاع نزدیکانم (حتی بابای نی نی)رفتم آزمایش دادم یه حس عجیبی داشتم با اینکه منتظر نی نی نبودم ولی یه چیزی درونم قلقلکم میداد و میخواستم جواب آزمایش مثبت باشه !حس عجیبی بود...
روز های قشنگی رو داشتیم تجربه میکردیم از اشتیاق فراوانمون برای شنیدن قشنگ ترین ملودی دنیا (صدای قلب جنین) و اولین دیدارهامون تا خرید سیسمونی و تولد .... حیف بود اینهمه لحظات ناب و قشنگ جایی ثبت نشه!تو یه سررسید همه رو با تاریخ دقیقش ثبت میکردم و تقریبا یک ماه قبل از تولد آنیسا وبلاگ نویسی رو شروع کردم و حالا با اشتیاقی وصف نشدنی مینویسم برای دخترم از اولین هایش و اولین هایم از روزهای خوشی که با هم داریم از مادرانگی هایم!
می نویسم برای خودم که این لحظات واقعا برام عزیز هست و هر بار با خوندنش کلی لذت میبرم خاطرات رو خیلی نزدیک با همون شوق و هیجان حس میکنم و سرشار از احساس میشم
مینویسم برای دخترم تا دفترچه خاطراتی از لحظات باهم بودنمون باشه لحظاتی که فقط وقتی مادر بشه میتونه حسشون کنه آخه مادر بودن حس عجیبیه که هرچقدر هم خودت رو بشناسی باز هم فرسنگ ها با خودت فاصله داری انگار دوباره متولد میشی...
مینویسم برای دوستان مجازی مون که توی این مدت کلی به هم وابسته شدیم از نظرات خوب و مفیدشون استفاده کردیم و تجربه ها و دانسته هامون رو به اشتراک گذاشتیم
مینویسم تا ابد تا وقتی نفس در سینه هست برای دلبندم و هرگز به دستش نخواهم سپرد تا بداند عشق بی حدم تا همیشه ها ماندگار هست!
واما ماجرای این پست
ما از طرف مامان بابای الیسا وروجک به مسابقه ای دعوت شدیم که باید علت و یا انگیزه درست کردن وبلاگمون رو بنویسیم و سه نفر دیگه رو هم به مسابقه دعوت کنیم!
سه دوست عزیزی رو که دعوت میکنیم:
مهسا مامان کیارش جون
فتانه مامان آیلین جون
حسنیه مامان نوژا جونی