23 ماهگی فرشته نازم
این روزها وقتی به آنیسا و حرف ها و کارای بامزش نگاه میکنم با خودم میگم چه زود دخترک نازم داره بزگ میشه انگار همین دیروز بود که اومده بودم خونه مامان اینا و منتظر زایمان بودم وای چقدر اون روزا لحظه شماری میکردیم!خلاصه اینکه خاله ریزه ما داره دو سالش تمام میشه و این دوسال زندگیم اینقدر سریع و هیجان انگیز بود و انقدر فکرم و ذهنم مشغول بود که اصلا متوجه زمان نبودم و اصلا باورم نمیشه دختریم داره دو ساله میشه!(گلم ایشالا هزار سال زنده باشی)یه حس دیگه ای که خیلی برام عجیبه اینه که این روز ها وقتی میریم عروسی لحظه ورود عروس و داماد یه حس عجیبی بهم دست میده و همیشه عروسی آنیسا رو تصور میکنم و خیلی گریه م میگیره!میدونم که این حرفا خیلی زوده ولی دست خودم که نیستعلیرضا هم میگه ما اصلا دخترمون رو شوهر نمیدیم !
دختر قرطی من خیلی به آرایش و رقص و قر دادن علاقه داره و موقع بیرون رفتن هر لوازم آرایشی که استفاده میکنیم یه کوشولو باید براش بزنیم تا خیالش راحت بشه و دست از سرمون برداره!وقتی لباس نو میپوشه اینقدر میره جلو آینه و قر میده میگه اوشله نازه که نگو!رفتیم کفش بخریم اینقدر از کفش تابستونی خوشش اومد که اصلا حاضر نمیشد درش بیاره و از همون جا پوشید تا تو خونه!
شبها حتما باید با ماساژ بخوابه !و تو روز هم اینقدر دلش بازی و گردش میخواد که ما اینجا 4 نفریم کم میاریم من موندم اگه من تهران بودم چه باید میکردم!
هفته گذشته بابا علیرضا اومد پیشمون و آنیسا از دیدین باباش با کادویی که واسش خریده بود کلی ذوق زده شد فرداش هم باهم رفتییم دریا و با آنیسا حسابی شن بازی و آب بازی کردیم و حسابی به سه تاییمون خوش گذشت.
بابای مهربون و همسر خوبم امسال روز پدر رو کنار هم نبودیم اما بازم میگم روزت مبارک همسر نمونه