دختر قشنگمون رو چشم زدن:(
این مدت که نبودیم کلی اتفاق خوب وبد واسمون افتاد و مهتر از همه دخترم بود که یه زمانی مثل بلبل حرف میزد و حالا بضعی از کلمات رو با تکرار میگه واین موضوع اینقدر منو ناراحت و پریشون کرد که حد نداشت !با خودم فکر میکردم نکنه به خاطر استرس از پوشک گرفتن باشه و منی که فکر میکردم همه کارها رو دارم با برنامه پیش میبرم اشتباه کرده باشم!اما بعد از مشورت با 3 پزشک به من این اطمینان رو دادند که مشکل آنیسا برای پوشک نیست چون خیلی راحت با این قضیه کنار اومده و هیچ مخالفتی نکرده و...واینکه خانم کوچولوی ما یا به علت هوش بالا و یاد گرفتن یکباره زبان دچار این ناهماهنگی شده و یا از چیزی ترسید مثلا میتونه یه خواب بد دیده باشه(البته دختر ناز نازی من یه خورده ترسو هست !یه بار هم شدیدا از صدای کلاغ ترسیده بود) خلاصه تمام توصیه ها این بود ه اصلا به روی خودمون نیاریم وناراحت هم نباشیم دخترمون به مرور زمان خوب میشه !آمین
تازه یه خورده روحیه ام رو به دست آورده بودم وتصمیم داشتم وسط هفته برم خونه رو تمیز کنم و آخر هفته اثاث ببریم !سه شنبه دختری رو بردم خونه مادر جون و خودم رفتم خونه جدید وسط رو ز اومدم بهش سر یزنم داشتم نازش میکردم که حس کردم تب داره!بهش استامینوفن دادم خوابید من هم رفتم تا به بقیه کارا برسم!شب هم با آقا جون آنیسا رو بردیم دکتر که گفتند تبش خیلی بالا هست حتما باید کنترل بشه گوش و گلوش هم ملتهب هست !آنیسای قشنگم اون شب اصلا خوب نخوابید و وسط شب اینقدر تبش بالا رفت که واسش شیاف گذاشتم تا آروم شد و خوابید!کلا تا بهش دارو میدادیم خوب بود و همین که 2 ساعت میگذشت دوباره.....
فردا ش هم با پدر جون رفتیم پیش متخصص که گفت ویروس هست تبش باید کنترل بشه و اگه کمی بالاتر بره تشنج میکنه !من که حسابی ترسیده بودم و مادر جون هم مدام گریه میکرد اصلا نمیتونستیم دختری رو اینقدر بیحال و مریض ببینیم!دو سه روزی به همین شکل گذشت دختر خوشگلم لب به غذا (حتی چای یا آب) نزد و تبش هم با دارو کنترل میشد تا اینکه متوجه دونه های قرمز تو کل بدنش شدم و با خودم گفتم نکنه سرخک باشه!!! باز هم رفتیم دکتر اما دکتر باز هم گفت که این یه ویروس جدید هست و باید دوره اش بگذره نصف راه رو رفته و ودیگه کم کم خوب میشه!قیافه آنیسا اینقدر مریض و بد بود که نگو حتی نمیتونستم نگاش کنم یه شب تا نصف شب بالا سرش نشستم و گریه کردم کلی نذر کردم و خواستم صبح که پا میشم این دونه ها روی صورت عروسکم نباشه دیگه تب نداشته باشه !همین هم شد خدارو شکر که خدا صدای منوشنید ...روزهای سختی رو با آنیسا گذروندیم همش فکر میکنم دخترم و چشم کردن !
و اما بالاخره بعد از بهبود یافتن حال دختری یه روز قبل از اثاث کشی آینه و قرآن رو دادیم دست دخترمون و با اولین قدم های پاک اون زندگی تو خونه جدید آغاز شد