آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

برای آنیسای عزیزمان

20 ماهگی

سه شنبه8.12.91 دختر کوچولوی ما 20 ماهه شد یعنی 20ماه از زمینی شدنه فرشته ی نازمون میگذره!و دختر کوچولوی ما داره واسه خودش خانمی میشه!برعکس گذشته الان علاقه شدیدی نسبت به عروسکهاش داره مخصوصا عروسکی رو که مامان جون واسش خریده خیلی دوست داره و انگار یه حس مسعولیت نسبت بهش داره همش مواظبشه کلی بهش اصرار میکنه که غذا بخوره و میگه بُخو بُخو یا داره رو پاش براش لالایی میخونه و خلاصه حسابی واسه خودش مامان شده! به نقاشی هم علاقه پیدا کرده و دفتر و مداد رنگیاش رو میاره میگه:چش چش ابو! و خودش میخونه چِش چِش ابو دماغ دَن یه دِدو!چو چو اِ گَدَن(چوب چوب یه گردن)! یا میخونه تاب تاب عباسی من نندازی! یا مثلا ترانه ولی و خواننده های دیگه رو همراهی می...
13 اسفند 1391

آنیسا و نیلا

آنیسا جونم خیلی بازی با دختر بچه های بزرگ تر از خودشو دوست داره کلا بچه های بزرگتر و بیشتر دوست داره و به نی نی کوچولو ها اصلا علاقه نشون نمیده!تو پارک هم دو سه تا دوست پیدا کرده و دستشون رو میگیره تا باهم قدم بزنند!البته فقط با کسایی دوست میشه که زیاد شیطون نباشند آروم و متین رفتار کنند وترجیحا دختر باشند اینم عکس آنیسا و دختر همسایمون نیلا اینم جشن تولد نیلا جون که خیلی خوش گذشت اما نتونستم زیاد از آنی عکس بندازم چون دلش میخواست بازی کنه و منم راحت گذاشتمش ...
2 اسفند 1391

روزهای سخت

دختر خوشگل من داره روز های سختی رو میگذرونه! چون عادت داشت در حال می می خوردن بخوابه و اگر همینطور ادامه میداد از شیر گرفتن براش خیلی سخت میشد این بود که تصمیم گرفتم اول بهش شیر بدم سیرش کنم و بعد بخوابه! اما خوب یه خورده سخت بود اوایل اینقدر گریه میکرد تا خوابش ببره گاهی وسوسه میشدم که بهش شیر بدم اصلا طاقت گریه هاشو ندارم! اما خیلی زود یاد گرفت و الان کمتر پیش میاد که گریه کنه و داره یاد میگیره موقع خواب که شد سرش رو بزاره رو بالشتش و بخوابه علاوه بر این خیلی هم بد غذا شده اصلا از غذاهای اصلی که قبلا خیلی خوب میخورد خوشش نمیاد از انواع سوپ گرفته تا پلو خورشت و ماکارونی و آش همه رو امتحان کردم اگر خیلی هم گشنه باشه در حد دو سه تا قاشق میخ...
28 بهمن 1391

مسابقه!!!

بارداری من خیلی اتفاقی بود و من از همون روز اول که تنهایی و بدون اطلاع نزدیکانم (حتی بابای نی نی)رفتم آزمایش دادم یه حس عجیبی داشتم با اینکه منتظر نی نی نبودم ولی یه چیزی درونم قلقلکم میداد و میخواستم جواب آزمایش مثبت باشه !حس عجیبی بود...  روز های قشنگی رو داشتیم تجربه میکردیم از اشتیاق فراوانمون برای شنیدن قشنگ ترین ملودی دنیا (صدای قلب جنین) و اولین دیدارهامون تا خرید سیسمونی و تولد .... حیف بود اینهمه لحظات ناب و قشنگ جایی ثبت نشه!تو یه سررسید همه رو با  تاریخ دقیقش ثبت میکردم و تقریبا یک ماه قبل از تولد آنیسا وبلاگ نویسی رو شروع کردم و حالا با اشتیاقی وصف نشدنی مینویسم برای دخترم از اولین هایش و اولین هایم از روزهای خوشی که ...
21 بهمن 1391

نی نی کوپولو

چند روزی میشه که من و آنیسا یه قصر بازی سر پوشیده به اسم نی نی کوپولو نزدیک خونمون پیدا کردیم و هر روز صبح حدودا 11 تا 1 میریم اونجا و بازی میکنیم و تا حالا فقط دو بار رفتیم اما قراره که ادامه داشته باشه و هر روز بریم   ...
17 بهمن 1391

آنیسای وبلاگ نویس!

امروز مامان بابا وقت نداشتن پست جدید بنویسن، مامان بابا فکر می کنن که فقط خودشون بلدن وبلاگ رو آپدیت کنن. منم بلدم! منو تازه از حموم آوردن، خوابم برده، کلاهمم گذاشتن تا سرما نخورم. بابا به من میگه خانم مارپل! مگه من خانوم مارپلم؟ مامان میگه شبیه ملکه الیزابت شدم.   تازه بیدار شدم و شماره دو کردم، مامان داره منو عوض می کنه.   آی شکمم، گشنمه ه ه ه ه! شیر می خوام.   اونجا رو، اسباب بازی من رو گذاشتن اونجا.   مامان بردش! کجا می بری، مال خودمه!   نامردآ! بهم شیر دادن! منم معتاد، خوابم گرفت.  آخش شدم. ...
12 شهريور 1390
1