آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

آنیسای وبلاگ نویس!

امروز مامان بابا وقت نداشتن پست جدید بنویسن، مامان بابا فکر می کنن که فقط خودشون بلدن وبلاگ رو آپدیت کنن. منم بلدم! منو تازه از حموم آوردن، خوابم برده، کلاهمم گذاشتن تا سرما نخورم. بابا به من میگه خانم مارپل! مگه من خانوم مارپلم؟ مامان میگه شبیه ملکه الیزابت شدم.   تازه بیدار شدم و شماره دو کردم، مامان داره منو عوض می کنه.   آی شکمم، گشنمه ه ه ه ه! شیر می خوام.   اونجا رو، اسباب بازی من رو گذاشتن اونجا.   مامان بردش! کجا می بری، مال خودمه!   نامردآ! بهم شیر دادن! منم معتاد، خوابم گرفت.  آخش شدم. ...
12 شهريور 1390

آنیسا در فرحزاد

امروز دقیقا 38 روزه شدی، 38 روزی که پر از شیرینیها، لحظات شاد و دوست داشتنی بود، هرلحظه که کنارت بودیم انگار تو امید زندگی ما بودی و به ما نیرو می بخشیدی، با در کنار تو بودن زمان متوقف می شد و ما رو به دنیایی می برد که نه ماه انتظار اون رو کشیده بودیم. بعد کلی اتفاقات گوناگون بالاخره  شناسنامتو گرفتیم. وقتی که جای نام پدر، اسمم رو دیدم مثل این بود که کل دنیا رو به من داده بودن. قندون بود که تو دلم آب می شد. دیروز برای اولین بار بردیمت فرحزاد، مامانت یک دیزی تپل زد تو رگ. تو هم که اونجا بهت خیلی داشت خوش می گذشت یک شیر تپل مپل خوردی، بعد پف کردی، بعدشم مست شدی، خوابت برد. اینم عکسات: اینم عکس آنیسا خانم وقتی پف کرده و تو...
15 مرداد 1390

نی نی 20روزه ما

دختر نازنینم تا امروز 20 روزه که از تولدت میگذره و حالا دیگه دستم اومده کی می خوابی  کی بیدار میشی کی سردته یا گرمته خلاصه اینکه حسابی باهات خو گرفتم تو شدی همه کس من وحاضر نیستم یه لحظه ازت دور بشم یا صدای گریت رو بشنوم البته شما آنقدر خانم بودی که تا حالا مامانت رو اذیت نکردی همش ساکتی البته یکم وروجک هستی از همین الان قلت میخوری یا وقتی دمر میخوابونیمت پاتو میزاری زیره خودت و بدنت رو حول میدی جلو طوری که سرت از بالشتت بیرون میوفته و ما دوباره تو رو سر جات میزاریم . ...
31 تير 1390