آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

آنیسا غذا خور میشود

عشق کوچولوی من  چند روزیه که غذا خوردن رو شروع کردی البته فعلا فقط لعاب برنج و فرنی میخوری وخیلی هم غذا خوردن رو دوست داری کافیه یکی رو درحاله غذا خوردن ببینی اونوقته که سریع دهنت رو باز میکنی و میگی آ آ یعنی به منم بده! موقع غذا خوردن هم کلی بوو میکنی و تو قاشق حباب درست میکنی. هم دوست داری بازی کنی هم بخوری ! راستی یه چند ثانیه هم میتونی بدون کمک بشینی. کلی هم سرو صدا میکنی و به هر چیز بیخودی میخندی انقدر میخندی که خودت هم خسته میشی و جیغ میکشی !!! عزیزم دنیا را میدهم برای لبخندت هراسی نیست شاد که باشی دوباره دنیا از ان منست  ...
28 آذر 1390

کلماة القصار فی احوالات الحالیه

صحبتهاي آنيسا با عمه جانش: توجه: صحبتهاي آنيسا رو با کليد سل و ميزان يک دوم بخونيد عمه آزاده: آنيسا خوبي؟ آنيسا: مِ مِ مِ بو بو بو فِ آنيسا: دست تو دهنش عمه آزاده: چه خبر عزيز؟ آنيسا: اِ اِ اِ آ اِ آ اِ مِ مِ اِ نِ هِ مِ اِ لِ مِ مِ بِ بِ عمه آزاده: چه جالب! بابا خوبه؟ آنيسا: پتو رو ميذاره تو دهنش آنيسا: مِ مِ مِ بِ اِ اِ بو اَ هَ هَ نَ آنيسا: سکوت (دو ميزان) آنيسا: سکوت (دو ميزان) آنيسا: مِ مِ بَ عمه آزاده: مامان کجاست؟ آنيسا: اَ اَ او مِ مِ اُ اَ آ بَ هِ هِ آنيسا: اَ دَ
23 آذر 1390

هنرمندی مامان جون

آنیسا جون من و تو بابایی داریم میریم بیرون برای مراسم ظهر عاشورا. این لباس بافت رو هم مامان جون به همراه چند تا بافت دیگه برات بافته. دستت درد نکنه مامان جون.     ...
17 آذر 1390

ویتامین من

مامان جون بالای سرت نشسته بود و داشت با من صحبت می کرد تو هم داری به صحبتهای مامان جون گوش می کنی. ای دختر بلا.  به همه چی توجه می کنی، هر کی و هر چی که از کنارت رد می شه رو نگاه می کنی، ای دختر کنجکاو   ...
15 آذر 1390

یک روز برفی

چند روز پیش (ده روز پیش ) تهران برف سنگینی بارید که همه جا رو سفید پوش کرد و آنیسا خانوم اولین روز برفی خودش رو گذروند.   از موقعی که توجهت به تلویزیون جلب شد برات بیبی انیشتین گذاشتیم. قسمت اول بیبی انیشتین رو خیلی دوست داری. هر موقع اون جایی که دو تا میمون ها با تلفن با هم صحبت می کنن پخش می شه کلی می خندی و ذوق می کنی. حالا نمی دونم این بخاطر میمون ها هست یا تلفن. البته هر موقع تلفن منزل زنگ می خوره یا مامان و بابا را در حال صحبت با تلفن می بینی عجیب دقت می کنی. همش دوست داری که یکی باهات صحبت و بازی کنه. عاشق این کار هستی و کلی می خندی . آواهایی که بلد هستی و موقعی که دیگران باهات صحبت می کنن از خودت در میاری به شرح زیر هستن...
28 آبان 1390

چهار ماهگی آنیسا

سلام عزیزم تو این ماه اتفاق های زیادی برات افتاد. واکسن چهار ماهگی تو زدیم و به خاطرش 4 روز بی حال بودی و شیر تمی خوردی، شبها خوب نمی خوابیدی و گریه می کردی. پات رو هم که واکسن زده بودن خیلی درد می کرد و نمی ذاشتی شلوار پات کنیم. خلاصه چهار روز خیلی سختی برای مامان، بابا و خودت بود.     تو این ماه پیشرفتهای خیلی خوبی داشتی. دستهات رو که کاملا شناختی و به نظر می رسه که خیلی خوشمزن   از دستهات برای نگه داشتن اشیا استفاده میکنی   عضله های گردنت قوی تر شدن و مدت طولانی تری می تونی سرت رو بالا نگه داری (مامان فدای اون پوشکت بشه )   تلاش زیادی برای قل خوردن می کنی  ...
23 آبان 1390

پیشرفتهای آنیسا

آنیسا جونم، یک هفته پیش همراهه بابایی اومدیم شمال چون اینجا همه سخت دلتنگ شما بودند و مامان هم باید میرفت دانشگاه! از اونجایی که همه  از دیدنت خوشحال بودن دوست داشتن بغلت کنند اما شما بغل هرکی میرفتی غریبی میکردی بغض میکردی و لبت رو بر میگردوندی طوری قیافه مظلومانه به خودت میگیری که مامان دلش ضعف میره ولی وقتی که چهره افراد برات آشنا میشه دیگه خبری از بغض و گریه نیست و تبدیل به یه دختره خوشرو و خنده رو میشی   از پیشرفتهای این روزها میشه گفت چند وقتی بود که دستات رو مشت میکردی و میذاشتی تو دهنت  بعدش شصتت رو پیدا کردی و میمکیدی و حالا هم لب پایینت رو میمکی و کلی سر وصدا از خودت در میاری وملچ وملوچ میکنی وقتی هم اسباب بازیه...
30 مهر 1390

این روزهای ما

از یک ماه و سه هفتگی شروع کردی به خندیدن، در آوردن صداهای موزون و جیغ زدن. توجهت به محیط بیشتر شده بود.     دو ماه یک هفته شدی عزیزم. رفته بودیم پاساژ، نقل پاساژ شده بودی وقتی برگشتیم خواب بودی گذاشتیمت توی تابت     فردا صبح شده، مامان می خواد ببره تورو حموم. چند روزی که فهمیدی دست داری!!! و همش میزاریشون تو دهنت. خیلی دستات رو دوست داری ولی نه بیشتر از شیر!!! شیر یه چیز دیگست برات، باهاش میری هپروت.      تازه از حموم در اومدی و مامان لباس تنت کرده      اینجا هم در حال دلبری از مامان هستی با اون موهای فشنت     اینجا هم مامان حس عکاسیش گل کرده و ازت...
2 مهر 1390