آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

آنیسای 14 ماهه من

چند روز پیش به طور اتفاقی متوجه شدم که آنیسای عزیزم یکی از دندون های آسیابش در اومده وکلی مارو خوشحال کرد خیلی جالبِ آدم با کوچک ترین و جزیی ترین پیشرفت کودکش اینقدر ذوق میکنه !البته دختر ما هر روز با یه کار و حرف جدید مارو سورپرایز میکنه و هر روز آدم فکر میکنه نسبت به روزهای قبل بزرگ تر و خانم تر شده!واینکه دخترم اصلا بچه های کوچکتر از خودش رو اذیت نمیکنه شاید اگه این کار رو هم بکنه تو این سن طبیعی باشه ولی من چندین بار عکس العملش رو با بچه های کوچکتر دیدم که خیلی آروم و دوستانه بود و کلی خوشحالم کرد . به یکی از شعر هایی که تو کلاس میخوندن خیلی علاقه نشون میده کاملا حرکاتش رو اجرا میکنه .از کلمات جدید هم دست _پا_داو(گاو)_بیا_بریم -رو یاد گر...
9 شهريور 1391

سفر شمال

این سری به خاطر چند روز تعطیلات پشت سر هم سفر شمالمون متفاوت بود و حسابی بهمون خوش گذشت . روز عید فطر رو همراه خانواده پدری آنیسا رفتیم هتل جنگلی سالار دره  که خیلی بهمون خوش گذشت آنیسا اینقدر بازی کرد که غروب موقع برگشت همینکه سوار ماشین شدیم بیهوش شد!       *                      یه روزهم همراه مامانم اینا رفتیم ویلای داییم لب دریا و اونجا هم خیلی خوش گذشت فقط وقتی گذاشتیمش تو اب  یه خورده ترسید!      پی نوشت:با تشکر فراوان از آزاده جان (عمه گرامی)که در امر بچه داری کمک فراوان کردند و پا به پای ...
29 مرداد 1391

فارغ التحصیل کوچولوی من!

دختر کوچولوی من امروز فارغ التحصیل شد!یعنی ترم اول کلاسش تموم شد به همین مناسبت امروز تو کلاس جشن گرفتن و کلی خوراکی خوردن و خوش گذروندن تازه کلاه فارغ  التحصیلی هم درست کردن!من که واقعا از کلاس های آنی راضی بودم چون واقعا بهش خوش می گذشت و لذت می برد وهمین برام کافی بود وقتی معلمشون شعر می خوند تندی می رفت جلو وامیستاد و همراهی می کرد و لذت می برد و عاشق این شعر خوندنهای دست جمعی بود واسه همین ترم دوم هم ثبت نام کردیم که با کمی تاخیر برگزار می شه. فرشته نازم امیدوارم روزی در رشته ی مورد علاقه ات و در بالاترین درجات علمی فارغ التحصیل شَوی.     ...
25 مرداد 1391

الو سلام....

آنیسا جونم تو این یه ماه بعد از تولد انقدر بزرگ شده و پیشرفت داشته که بعضی ها رو یادم میره ثبت کنم و یا دیر ثبتش میکنم . دخترم خیلی خانم شده و فهمش بالا رفته همچنین محبتش به باباش!روز ها تو خونه کلی عشوه میاد میرقصه حتی یاد گرفته وقتی بهش میگم انیسا خودتو لوس کن سرش رو میاره پایین و به صورت خیلی دلبرانه با بالایه چشش نگام میکنه و چون میدونه من عاشق این کاراشم چندین بار تکرار میکنه مخصوصا وقتهایی که ببینه حواسم بهش نیست و تو خودمم.دیروز رفته عکس باباش رو از رو میز برداشته مدام نشونم میداد و میگفت بابا گاهی هم می بوستش!وقتی باباش از سر کار میاد آنیسا مدام حرف میزنه ما که چیزی از حرفاش نمی فهمیم فقط اول هر جمله میگه بابا و باباش رو مخاطب قرار م...
21 مرداد 1391

وقتی که مادر میشی..

وااااااااااااای عجب روزهایی داریم ما! فکرشم نمی کردم یه روز اینقدر عوضشم اینقدر که به خاطر یه خورده بیشتر غذا خوردن آنی پاشم با یه ظرف غذا تو پارک بشینم اینقدر زار بزنم تا اون غذاشو کامل بخوره .این روزها اینقدر تغییر تو خودم میبینم که اگه بخوام بگم یه طوماره.  به قول یکی از دوستان که میگه:  وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب  میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اَده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینق...
13 مرداد 1391

اَمان از دست تو...

این روز ها همچنان در گیر غذا خوردن آنیسا هستم به روشهای مختلف میخوام گولش بزنم که غذاشو کامل بخوره اما حالا دیگه نتنها گول نمی خوره بلکه یه تیکه از غذاشو میگیره میده دهن من و میگه به به و با دهنش صدا در میاره و تا من نخورم قانع نمیشه واینطوریکه قضیه برعکس میشه!!!!!!!!!!!!  دیروز که برده بودمش بیرون دورش بدم یه سرم به فروشگاه کتاب زدیم چند تا کتاب و بَن بِن بُن گرفتیم .از نظر آموزشی چیز خوبی بود و هر کارتی رو که به آنیسا نشون میدادم و اسمش رو میگفتم سریع تکرار میکرد  مثلا میگفتم آنیسا گل و اون میدوید میومد گل رو میگرفت و خیلی بامزه میگفت دول....ولی خوب جنس کارتها از مقوای روغنیه و زود میشکنه و خراب میشه شاید مناسب این سن نباشه و چ...
2 مرداد 1391

بازی بازی بازی

بالاخره امتحانات مامانی تموم شد و ما جمعه ای با بابایی برگشتیم تهران اما از اونجایی که تو این مدت آنیسا شدیدا دردری شده عادت کرده هر روز بره پارک منم هر روز می برمش پارک یک شنبه هم باهم رفتیم هایپر استار و آنیسا رو بردیم سرزمین عجایب با اینکه یه خرده براش زود بود اما محیط شادی بود و کلی لذت برد منم تونستم از فروشگاه بیسکوییت Leibniz رو که خیلی وقته دنبالشم بخرم آخه تو یکی از این وب ها خوندم که این بیسکوییت آلمانیه و کلی اهن و.... داره دوشنبه هم رفتیم بوستان آنیسا کلی تو قصر بادی بازی کرد واینجا اسباب بازیهاش به سن انیسا نزدیک تر بود کلا راضی بودم و تصمیم گرفتم هفته ای یکی دو بار آنیسا رو ببرم هرچند آنی رو تو کارگاه مادر و کودک ثبت نام کردم...
31 تير 1391

عصر جمعه و ملوسکم

دخترک طبق معمول هر روز باید بره پارک نه اینکه بره تاب  سرسره بازی !فقط میخواد از خونه بره بیرون و هرجا که پله دید هزار بار بره بالا بیاد پایین آخرش هم نتنها خسته نمیشه بلکه با گریه و زاری باید ببریمش !گناهی بابایی امروز بیش از ده بار با تو از پله ها بالا پایین رفت شب هم رفتیم بوستان کنجکاویت به حدی رسیده که هرچی دیدی بی چون و چرا میخواستی ولی با همه این اذیتهات خییییییییییییییییییییییییییلی می خوامت ملوسکم     ...
30 تير 1391

یک سالگیت مبارک

دختر نازنینم ! آن روز که محبتت را در جانم حس کردم بهترین روزهای عمرم بود. روزی که حضورت را در جانم و رشد و بزرگتر شدنت را در وجودم و روز تولدت و روزی که قدم برداشتی و اولین کلمات را به زبان آوردی و همه ی وقتهایم با تو بهترین زمان عمرم خواهد بود عزیز تر از جانم یک سالگیت مبارک بهترین ها را برایت آرزو دارم نازنینم                                                                                               ...
8 تير 1391