آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

29 ماهگی

خوشگل مهربونم داره یواش یواش 29 ماهگیش رو هم پشت سر میزاره گاهی میرم سراغ عکسای نی نیگولوییاش و کلی دلتنگش میشم!واقعا زمان چه زود میگذره و باید از لحظه لحظه اش لذت برد!         از پیشرفتهای این روزاش بگم : که دیگه کاملا دست راست    دست چپ   پاراست و پا چپ رو میشناسه چراغ راهنمایی رو به خوبی یاد گرفته  کلی شعر انگلیسی و فارسی بلده  کلمات جدید انگلیسی(baby.bee.monky.fish.apple.ball.)  عاشق کادو گرفتن هست مخصوصا اگه با کیک همراه باشه که کلی براش تولد بازی میشه !اما بیشتر وقتها با کادو های ریز و درشت اطرافیان انقدر خوشحال میشه و ذوق میکنه که نگو !مخصوصا اگه لباس باشه !...
5 آذر 1392

آبان ماه به روایت تصویر

بالاخره اینترنت خونه ما وصل شد و ما اومدیم! اول از همه 8 آبان دختر خانمی ما 28 ماهه شد !براش کلی کتاب و دفتر هدیه خریدیم که از همه بیشتر کتاب های برچسب دار رو دوست داره !راستش کتاب خوبیه و ما رو هم سر گرم میکنه!یه کتاب 'کار باقیچی من 'هم بود که آنیسا خیلی دوست داشت و باهم از روش کاردستی درست میکردیم از تو همین کاردستی هاش بود که با چراغ راهنمایی آشنا شد و وقتی تو خیابون نشونش دادم و براش توضیح دادم کلی ذوق کرد و حالا دیگه مدام دنبال چراغ راهنمایی میگرده و وقتی هم چراغ سبز میشه کلی ذوق میکنه عروسک مامان 12 آبان هشتمین سالگرد ازدواج من و علی بود .واقعا باورم نمیشه هشت سال گذشت!شب قبلش کلی خاطرات و مرور کردیم و هشت سال آیند رو تصور میکریم ! ...
30 آبان 1392

روزهای پاییزی سال 92

                                                                                                                                                              پی نوشت:من و دختری و باباش شدیدا سرما خوردیم!         &nb...
10 آبان 1392

روزانه های ما

دختر کوچولوی دو سال و دو ماهه ما اینقدر خانم و شده که تا یکی میاد تو خونه میگه بفرما بفرما بعد میشینه کنارش و میگه خوب چه خبر?بچیا خوبن(بچه ها خوبن)?!   روزی هزار بار فیلم عقد و عروسی و حنابندون ما رو میبینه و دیگه کاملا همه رو میشناسه و تمام صحنه هارو حفظه! یه روز برگشته به دوستش میگه مهدیه جون ببین مامان بابا اینجوری میرقصن!و بعد ادای رقص تانگو ما رو در میاره! به هر چیزی که چند تا باشه میگه 3 تا هست و از اونجایی که از دیدن خونه جدید و اسباب بازی هاش کلی ذوق زده شد ه بود برای همه تعریف میکنه من تو خونه 3 تا ماشین دارم !3تا عروسک دارم!    کافیه یه لباسی رو که تا حالا ندیده بپوشم سری میگه واااااااااای چه خوشگل شدی مبارکه ...
25 مهر 1392

دختر قشنگمون رو چشم زدن:(

این مدت که نبودیم کلی اتفاق خوب وبد واسمون افتاد و  مهتر از همه دخترم بود که یه زمانی مثل بلبل حرف میزد و حالا بضعی از کلمات رو با تکرار میگه واین موضوع اینقدر منو ناراحت و پریشون کرد که حد نداشت !با خودم فکر میکردم نکنه به خاطر استرس از پوشک گرفتن باشه و منی که فکر میکردم همه کارها رو دارم با برنامه پیش میبرم اشتباه کرده باشم!اما بعد از مشورت با 3 پزشک به من این اطمینان رو دادند که مشکل آنیسا برای پوشک نیست چون خیلی راحت با این قضیه کنار اومده و هیچ مخالفتی نکرده و...واینکه خانم کوچولوی ما یا به علت هوش بالا و یاد گرفتن یکباره  زبان دچار این ناهماهنگی شده و یا از چیزی ترسید مثلا میتونه یه خواب بد دیده باشه(البته دختر ناز نازی من ی...
28 شهريور 1392

25 ماهگی و از پوشک گرفتن نازدونه

  دختر خوشگلم رو دارم از پوشک میگیریم و تو این هوای گرم نصف روزمون رو توی توالت میگذروندیم !البته 3 روز اول خیلی سخت بود هر وقت جیش داشت میگفت مامان جیش دارم اما نمیکرد و مدتها خودشو نگه میداشت سعی میکرد که تو خونه خراب کاری نکنه اما گاهی دیگه نمیتونست کنترل کنه و تا به دستشویی برسیم میزد!این بود که دوبار رو تن من و دو سه بارم خونه رو کثیف کرد!هر وقتم که تو گارشو جیش میکرد همه رو صدا میزد بیان ببینن ما هم کلی  تشویقش میکردیم وبهش جایزه میدادیم !حتی گاهی بهم میگه اگه جیش کنم آقاجون بستنی میخره؟بابا اسباب بازی میخره ؟این سخت ترین پروسه ای بود که تا حالا با آنیسا داشتم با اینکه از قبل کمی آمادش کرده بودم و گهگاهی بازش میزاشتم و حتی ...
15 مرداد 1392

2سالگی دردونه

بالاخره دختر کوچولوی ما دوساله شد!تو این روزا همش داشتیم خاطرات دو سال پیش رو مرور میکردیم لحظه به لحظه اش یادمون بود و تمام اون احساسات برامون زنده شده بود این تاریخ 8.4.90 خیلی برامون دوست داشتنیه به همین خاطر روز قبل رو که تعطیلات بود و شب تولد آنیسا هم میشد پدر جون زحمت کشیدن و مارو به هتل جنگلی سالار دره دعوت کردند جایی که من فوق العاده دوست دارم و از منظره اش لذت میبرم و از همه مهمتر اینکه آنیسا خانم هم حسابی میتونست گشت و گذار کنه و لذت ببره!خلاصه اینکه ناهار رو اونجا خوردیم و آنیسا کلی تو محوطه بازی کرد و حدود ساعت 5 با کیک و بادکنک و... برگشتیم خونه و یه تولد خوشگلم تو خونه برگزار کردیم و دختری کلی از شمع فوت کردن لذت میبرد و میگفت ...
9 تير 1392

حوالی دوسالگی

 کوچولوی خوشگل ماداره 2 ساله میشه و حسابی بانمک و خواستنی شده!کلی حرفای بامزه میزنه!وقتی از دست کسی ناراحت میشه میگه:بلو اصلا دوست ندالم!یا وقتی خواسته ای داره با التماس میگه:مامان من گدنبند ندالم!!یا ماشین ندالم! بازی این روزهاش اینه که میره یه گوشه قایم میشه و از همونجا میگه:آنیسا کوش؟!و ماواقعا میمونیم که این آنیسا خانم کجا میتونه باشه البته گاهی جاهایی رو پیدا میکنه که عقل جنم بهش نمیرسه! تو پارک هم مامور میشه که کسی سرسره رو برعکس بالا نره و اگر ببینه کسی مرتکب خطا شده سریع هشدار میده پسر نتون تثیف میشه! از اون ور...از اون ور...(آفرین دختر منظبت و فهمیده من) میگم اسمت چیه؟ میگه:آنیسانوبیان چند سالته؟     دو سا...
29 خرداد 1392