آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

دختر کوچولوی خونه ی ما

دختر ما این روزها یه کوچولو سرما خورده و یکم بی اشتها شده البته یکی دیگه از دندونهای آسیابش داره در میاد و شاید این هم مزید بر علت باشه که باعث میشه شبها خوب نخوابه و تا صبح می می بخواد! هفته پیش چند تا جشن دعوت شدیم یکیش تولد بود که به آنیسا خیلی خوش گذشت و کلی نی نای نی نای کرد حنابندون دختر خالم هم رفتیم و بازم آنیسا کلی قر داد و همه خوششون اومد و ازش فیلم میگرفتند ولی روز عروسی حسابی اذیت کرد و ما از عروسی چیزی جز خستگی نفهمیدیم!اما چیزی که جالب بود این بود که تو این مدت فهمیدم آنیسا عاشق آهنگ بعد از نسترن شده و روز عروسی وقتی داشت با غرغر شیر می خورد این آهنگ پخش شد و آنیسا چنان هیجان زده بلند شد و رقصان رقصان خودش رو به سن رسوند که...
1 مهر 1391

آنیسای 14 ماهه من

چند روز پیش به طور اتفاقی متوجه شدم که آنیسای عزیزم یکی از دندون های آسیابش در اومده وکلی مارو خوشحال کرد خیلی جالبِ آدم با کوچک ترین و جزیی ترین پیشرفت کودکش اینقدر ذوق میکنه !البته دختر ما هر روز با یه کار و حرف جدید مارو سورپرایز میکنه و هر روز آدم فکر میکنه نسبت به روزهای قبل بزرگ تر و خانم تر شده!واینکه دخترم اصلا بچه های کوچکتر از خودش رو اذیت نمیکنه شاید اگه این کار رو هم بکنه تو این سن طبیعی باشه ولی من چندین بار عکس العملش رو با بچه های کوچکتر دیدم که خیلی آروم و دوستانه بود و کلی خوشحالم کرد . به یکی از شعر هایی که تو کلاس میخوندن خیلی علاقه نشون میده کاملا حرکاتش رو اجرا میکنه .از کلمات جدید هم دست _پا_داو(گاو)_بیا_بریم -رو یاد گر...
9 شهريور 1391

سفر شمال

این سری به خاطر چند روز تعطیلات پشت سر هم سفر شمالمون متفاوت بود و حسابی بهمون خوش گذشت . روز عید فطر رو همراه خانواده پدری آنیسا رفتیم هتل جنگلی سالار دره  که خیلی بهمون خوش گذشت آنیسا اینقدر بازی کرد که غروب موقع برگشت همینکه سوار ماشین شدیم بیهوش شد!       *                      یه روزهم همراه مامانم اینا رفتیم ویلای داییم لب دریا و اونجا هم خیلی خوش گذشت فقط وقتی گذاشتیمش تو اب  یه خورده ترسید!      پی نوشت:با تشکر فراوان از آزاده جان (عمه گرامی)که در امر بچه داری کمک فراوان کردند و پا به پای ...
29 مرداد 1391

فارغ التحصیل کوچولوی من!

دختر کوچولوی من امروز فارغ التحصیل شد!یعنی ترم اول کلاسش تموم شد به همین مناسبت امروز تو کلاس جشن گرفتن و کلی خوراکی خوردن و خوش گذروندن تازه کلاه فارغ  التحصیلی هم درست کردن!من که واقعا از کلاس های آنی راضی بودم چون واقعا بهش خوش می گذشت و لذت می برد وهمین برام کافی بود وقتی معلمشون شعر می خوند تندی می رفت جلو وامیستاد و همراهی می کرد و لذت می برد و عاشق این شعر خوندنهای دست جمعی بود واسه همین ترم دوم هم ثبت نام کردیم که با کمی تاخیر برگزار می شه. فرشته نازم امیدوارم روزی در رشته ی مورد علاقه ات و در بالاترین درجات علمی فارغ التحصیل شَوی.     ...
25 مرداد 1391

الو سلام....

آنیسا جونم تو این یه ماه بعد از تولد انقدر بزرگ شده و پیشرفت داشته که بعضی ها رو یادم میره ثبت کنم و یا دیر ثبتش میکنم . دخترم خیلی خانم شده و فهمش بالا رفته همچنین محبتش به باباش!روز ها تو خونه کلی عشوه میاد میرقصه حتی یاد گرفته وقتی بهش میگم انیسا خودتو لوس کن سرش رو میاره پایین و به صورت خیلی دلبرانه با بالایه چشش نگام میکنه و چون میدونه من عاشق این کاراشم چندین بار تکرار میکنه مخصوصا وقتهایی که ببینه حواسم بهش نیست و تو خودمم.دیروز رفته عکس باباش رو از رو میز برداشته مدام نشونم میداد و میگفت بابا گاهی هم می بوستش!وقتی باباش از سر کار میاد آنیسا مدام حرف میزنه ما که چیزی از حرفاش نمی فهمیم فقط اول هر جمله میگه بابا و باباش رو مخاطب قرار م...
21 مرداد 1391

وقتی که مادر میشی..

وااااااااااااای عجب روزهایی داریم ما! فکرشم نمی کردم یه روز اینقدر عوضشم اینقدر که به خاطر یه خورده بیشتر غذا خوردن آنی پاشم با یه ظرف غذا تو پارک بشینم اینقدر زار بزنم تا اون غذاشو کامل بخوره .این روزها اینقدر تغییر تو خودم میبینم که اگه بخوام بگم یه طوماره.  به قول یکی از دوستان که میگه:  وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب  میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اَده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینق...
13 مرداد 1391

12+1ماهگی

عزیز دلم امروز 13 ماهش پر شد و دیگه داره واسه خودش خانمی میشه!کلاساشم شروع شده جلسه اول هفته پیش بود وامروز دومین جلسه هم برگزار شد و خانمی اولین کاردستیش رو با کمک مامان درست کرد   خیلی کلاسش رو دوست داره و لذت می بره کلی دست میزنن و شعر میخونن و آنیسا با تعجب همه رو نگاه میکنه گاهی هم دست میزنه و همراهی میکنه  این روزها علاقه زیادی به توپ پیدا کرده .جمعه با بابایی رفتیم واسش چند تا توپ و یهwalkerخریدیم شبها وقتی بابا می آد کلی توپ بازی میکنند و میخندن    تقریبا از وقتی که راه افتاد دیگه بدون کفش بیرون نمیبرمش این شد که تا کفشش رو میبینه میفهمه داستان چیه بعضی وقتها هم کفشش رو میاره با یه دست کفش رو میگیره با...
9 مرداد 1391