آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

برای آنیسای عزیزمان

جلد دوم کتاب دورا

بعد از علاقه زیادی که آنیسا به کتاب دورا نشون داد تصمیم گرفتم هر سه هفته یک جلد کتاب دورا رو براش بخونم و حالا داریم دومین جلد از سری ماجراهای دورا رو میخونیم از کلمات جدید این کتاب:hello.grandma.thank you.bread.chocolate.delicious.goodbye.my mammy.house.milk.lets go هست  از اونجایی که با آموزش مستقیم بچه ها و گذاشتن کلاس درس براشون و سوال جواب کردن بچه مخالفم(نمیدونم چرا بعضی ها وقتی میبینن زبان انگلیسی انیسا خوب هست فکر میکنند من وقت زیادی برای آموزش میزارم و کلاس درس تشکیل میدم واسش!) این کتاب رو هم باهم مثل کتاب های دیگه میخونیم بعد من از این کلمات جدید تو صحبت هامون استفاده میکنم فقط همین!اون خودش خیلی زود یاد میگیره و اصلا سوا...
27 بهمن 1392

پزشک کوچک خانواده و این روزهای 30 ماهگی

دختر کوچولوی ما علاقه زیادی به عمه های مامانش داره و این علاقه کاملا دو طرفه هست و مدام دارند باهم تلفنی حرف میزنند و هر هفته هم با کادو سورپرایزش میکنن!این هفته دختری ما لوازم پزشکی کادو گرفت و اینقدر خوشحال شد و قشنگ باهاش بازی میکرد که نگو!میگه مامان فکر کنم شما مریضی و بعد از معاینه میگه خوب فهمیدم از کمرته باید آمپول بزنم!حالا دفترچه بده ...  منم صداش میکنم خانم دکتر ...دیدین چقدر بهش میاد                 خانم کوچولوی ما بعد از پلنگ صورتی(یعنی در درجه اول پلنگ صورتی اولویت داره)به دورا علاقه پیدا کرده که به نظر من خیلی خیلی بهتر از پلنگ صورتی هست !کتابای دورا رو هم بر...
30 دی 1392

عزیزترینم 30 ماهه شد

دخترک خونه ی ما 2/5 ساله شد  حالا شده یه خانم کوچولوی ناز و فوق العاده مهربون و مودب با قر و ادای دخترونه که مدام جلوی آینه داره رژ میزنه و موهاشو درست میکنه و میگه دیدین موهام چقدر بلنده!خوشگله!دیگه دیدیم هر نیم ساعت میخواد بره و آرایشش رو رفرش بکنه و بیاد !این بود که براش توضیح دادیم که رژ واسه مامان هاست و اگه بچه ها زیاد رژ بزنند لبشون زخم میشه و تا حدودی تونستیم راضیش کنیم که کمتر سراغ لوازم آرایش مامان بره!    تو این مدتی که من ورزش رو شروع کردم آنیسا هم خیلی علاقه نشون میداد که با من بیاد باشگاه و مدام در حال تعریف داستان های تخیلی از باشگاه رفتن بود این بود که یه روز با یه عالمه خوراکی و تب لت و وسایل سرگرم کننده ...
22 دی 1392

the pink panther

بله پلنگ صورتی!که این روز ها شده برنامه محبوبه دختری ما که به هیچ وجه از دیدنش سیر نمیشه!منم دیدم اولین بار به یه کارتون و شخصیتش علاقمند شده رفتم براش عروسک پلنگ صورتی خریدم!دخترک خیلی خوشحال شد و حالا دوتاشون باهم پلنگ صورتی میبینن!                                                                                                                                        دیگه چیزی نمونده که آنیسای قشنگم 5\2 ساله بشه !  کلمات انگلیسی که تا این لحظه یاد گرفته:   .mam.dad.monkey.book.baby.bee.ball,sheep.cat.fish.apple.finger,head.knees.toes.eyes.mouth..nose.ears. heart, circle, semi circle, oval, square, triangle, star, clap you...
19 آذر 1392

29 ماهگی

خوشگل مهربونم داره یواش یواش 29 ماهگیش رو هم پشت سر میزاره گاهی میرم سراغ عکسای نی نیگولوییاش و کلی دلتنگش میشم!واقعا زمان چه زود میگذره و باید از لحظه لحظه اش لذت برد!         از پیشرفتهای این روزاش بگم : که دیگه کاملا دست راست    دست چپ   پاراست و پا چپ رو میشناسه چراغ راهنمایی رو به خوبی یاد گرفته  کلی شعر انگلیسی و فارسی بلده  کلمات جدید انگلیسی(baby.bee.monky.fish.apple.ball.)  عاشق کادو گرفتن هست مخصوصا اگه با کیک همراه باشه که کلی براش تولد بازی میشه !اما بیشتر وقتها با کادو های ریز و درشت اطرافیان انقدر خوشحال میشه و ذوق میکنه که نگو !مخصوصا اگه لباس باشه !...
5 آذر 1392

آبان ماه به روایت تصویر

بالاخره اینترنت خونه ما وصل شد و ما اومدیم! اول از همه 8 آبان دختر خانمی ما 28 ماهه شد !براش کلی کتاب و دفتر هدیه خریدیم که از همه بیشتر کتاب های برچسب دار رو دوست داره !راستش کتاب خوبیه و ما رو هم سر گرم میکنه!یه کتاب 'کار باقیچی من 'هم بود که آنیسا خیلی دوست داشت و باهم از روش کاردستی درست میکردیم از تو همین کاردستی هاش بود که با چراغ راهنمایی آشنا شد و وقتی تو خیابون نشونش دادم و براش توضیح دادم کلی ذوق کرد و حالا دیگه مدام دنبال چراغ راهنمایی میگرده و وقتی هم چراغ سبز میشه کلی ذوق میکنه عروسک مامان 12 آبان هشتمین سالگرد ازدواج من و علی بود .واقعا باورم نمیشه هشت سال گذشت!شب قبلش کلی خاطرات و مرور کردیم و هشت سال آیند رو تصور میکریم ! ...
30 آبان 1392

روزهای پاییزی سال 92

                                                                                                                                                              پی نوشت:من و دختری و باباش شدیدا سرما خوردیم!         &nb...
10 آبان 1392